معرفی کتاب بانوی میزبان
معرفی کتاب “بانوی میزبان” نوشتۀ فیودور داستایوفسکی، ترجمۀ سروش حبیبی و نشر ماهی، روانۀ بازار شده است. این اثر از زندگی نویسنده الهام گرفته شده و میتوان گفت که توصیفی از شرح حال داستایوفسکی در سالهای جوانی او است. در این رمان، بوی عشق ناپاک قابل حس کردن است. دو دنیا در این رمان با یکدیگر تلاقی میکنند؛ دنیای افسانهآمیز وحشتناکی که در اعماق ذهن مردم اطراف ولگا زنده است و دنیای جوانی رویاپرداز پترزبورگی.
درباره کتاب بانوی میزبان
کتاب “بانوی میزبان” روایت زندگی و احساسات جوانی به نام “اُردینف” است. اُردینف، جوانی با تحصیلات بالاست اما دارای خصوصیات گوشهگیر و خیالپرداز است. او همچنان در دستان غم و انزوای کودکی قرار دارد و مثل داستان شبهای روشن، تلاش میکند که رفتارهای خود را درک کند. مشابه داستایفسکی، او هم در کودکی پدر و مادرش را از دست داده و همچنین با فقدان دوستو رفیق مواجه است.
در سن نوجوانی و جوانی، اُردینف از روابط اجتماعی خوبی برخوردار نیست و میتوان گفت که در خودکشی ذهنی قرار دارد. او به دنبال پیدا کردن یک اتاق در شهر است و در این میان با زنی زیبا به نام کاترینا آشنا میشود. او به عنوان یک مستأجر در خانه کاترینا زندگی میکند و عاشقی عمیق به او تجربه میکند. داستانهای شگفتانگیزی که کاترینا از زندگی خود برای او روایت میکند، هنر و خلاقیت او را به شدت تحریک میکند و منبع الهام برای او میشود.
این نویسنده شهیر روسی بعد از این اتفاق، درگیر دردناکی درونی شخصیت داستایفسکی است که روایت داستان را درآغاز کتاب به صورت مختصر آشکار میکند. اُردینف در دنیای رؤیایی شهریاری است و قدرتمند به نظر میرسد، اما در زندگی واقعی، کودکی و خاطرات گذشته او تسلسل مییابد. حالتهای عاطفی شدید او تا مرز دیوانگی برایش پیش میآید و کیفیت نیمه واقعیت و نیمه رؤیایی داستان را توجیه میکند. به همین دلیل، در رمان “بانوی میزبان”، گاهی مرز بین واقعیت و رؤیا مبهم میشود.
اگرچه این داستان از آثار اولیه فئودور داستایفسکی است، اما استعداد نوشتاری و بذرهای شاهکارهای آینده او در آن مشهود است. داستایفسکی برای نوشتن این داستان الهامش را از داستان “انتقال موحش” نیکلای گوگول گرفته است و بسیاری از قسمتهای رمانش شباهتهایی به داستان گوگول دارد، حتی دختر در داستان او نیز همنام با دختر داستان گوگول است.
معرفی کتاب بانوی میزبان را به چه کسانی مناسب است؟
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و به خصوص آثار داستایوفسکی پیشنهاد میکنیم.
درباره فئودور داستایوفسکی
فیودور میخایلوویچ داستایفسکی در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. وی نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصربهفرد آثار او، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. بسیاری، او را بزرگترین نویسندۀ روانشناختی جهان بهشمار میآورند.
داستایفسکی ابتدا برای امرارمعاش به ترجمه پرداخت و آثاری چون «اورژنی گرانده» اثر بالزاک و «دون کارلوس» اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد؛ سپس به نگارش داستان و رمان پرداخت.
بیشتر داستانهای داستایوفسکی، مانند شخصیت خود نویسنده، روایتگر حالات بیمار و روانپریش مردم هستند. در اکثر داستانهای او، روابط عاشقانه به صورت مثلثی نمایش داده میشوند؛ به این معنی که یک زن میان عشق دو مرد یا یک مرد میان عشق دو زن قرار میگیرد. در این تاب آمیزیها، بسیاری از موضوعات روانشناختی (که امروزه به عنوان روانکاوی شناخته میشوند) مورد بررسی قرار میگیرند.
منتقدان، این شخصیتهای زنده، طبیعی و برخوردهای کاملاً انسانی آنها را ستایش کردهاند.

معرفی کتاب بانوی میزبان
رمان ها و رمان های کوتاه این نویسنده عبارتند از:
(۱۸۴۶) بیچارگان (رمان کوتاه)
(۱۸۴۶) همزاد (رمان کوتاه)
(۱۸۴۷) خانم صاحبخانه (بانوی میزبان) (رمان کوتاه)
(۱۸۴۹) نیه توچکا (ناتمام)
(۱۸۵۹) رؤیای عمو (رمان کوتاه)
(۱۸۵۹) روستای استپانچیکو
(۱۸۶۱) آزردگان (تحقیر و یا توهین شدگان)
(۱۸۶۲) خاطرات خانه اموات
(۱۸۶۴) یادداشتهای زیرزمینی (رمان کوتاه)
(۱۸۶۶) جنایت و مکافات
(۱۸۶۷) قمارباز (رمـان کوتاه)
(۱۸۶۹) ابله
(۱۸۷۰) همیشه شـوهر (رمان کوتـاه)
(۱۸۷۲) جنزدگان
(۱۸۷۵) جوان خام
(۱۸۸۰) برادران کارامازوف
داستانهای کوتاه او نیز عبارت هستند از:در پانسیون اعیان (۱۸۴۶) آقای پروخارچین
(۱۸۴۷) رمان در نُه نامه
(۱۸۴۸) شوهر حسـود
(۱۸۴۸) همسر مردی دیگر
(۱۸۴۸) هـمسر مـردی دیگـر و شوهر زیر تخت (تلفیقی از دو داستان قبلی)
(۱۸۴۸) نازکدل
(۱۸۴۸) پولزونکوف
(۱۸۴۸ ) دزد شرافتمند
(۱۸۴۸) درخت کریسمس و ازدواج
( ۱۸۴۸) شب های روشن (داستان کوتاه)
(۱۸۴۹) قهرمان کوچولو
(۱۸۶۲) «یک داستان کثیف» یا «یک اتفاق مسخره»
(۱۸۶۵) کروکدیل
(۱۸۷۳) بوبوک
(۱۸۷۶) درخت کریسمس بچههای فقیر
(۱۸۷۶) نازنین
(۱۸۷۶) ماریِ دهقان
(۱۸۷۷) رؤیای آدم مضحک
دلاور خردسال
داستایوفسکی، نامههای شخصی و نوشتههایی نیز که پس از مرگ وی منتشر شدهاند را در کارنامۀ نوشتاری خویش دارد.
فئودور داستایوفسکی در ۹ فوریهٔ ۱۸۸۱ درگذشت.
درباره سروش حبیبی
معرفی سروش حبیبی نویسنده کتاب بانوی میزبان در تاریخ ۷ خرداد ۱۳۱۲ در شهر تهران به دنیا آمد. وی یک مترجم معاصر ایرانی است و به زبانهای فرانسه، روسی، آلمانی و انگلیسی صدها کتاب را به فارسی ترجمه کرده است.
حبیبی تحصیلات دبیرستانی خود را در شهر تهران و در دبیرستان به نام “فیروز بهرام” به پایان رساند. او از سال ۱۳۲۹ در مدرسه عالی پست و تلگراف تحصیل کرده و سپس به خدمت وزارت پست، تلگراف و تلفن پیوست. در سال ۱۳۳۹ حبیبی برای ادامه تحصیل به دانشکده فنی دارمشتات در آلمان رفت و سه سال در رشته الکترونیک و همچنین یادگیری زبان آلمانی فعالیت کرد.
سپس این مترجم ایرانی در وزارت پست و تلگراف فعالیت کرد و به عنوان رئیس دروس دانشکده مخابرات انتخاب شد. وی در تغییر برنامه و تبدیل آن به دانشگاه مخابرات نقش مهمی داشت و به عنوان مجری طرح تشکیل مرکز تحقیقات مخابرات هم شناخته میشود.
فعالیت سروش حبیبی در زمینه ترجمه با همکاری منظم با مجله سخن آغاز شد. او در طول بیش از چهار دهه فعالیت خود در زمینه ترجمه آثار ادبی، دریچهای جدید برای خوانندگان ایرانی باز کرد. آثار ترجمه شده او، نویسندگانی همچون رومن گاری، آلخو کارپانتیه و الیاس کانتی را به زبان فارسی معرفی کرد.
یکی از برجستهترین ترجمههای سروش حبیبی، اثری از نویسنده مشهور روسی واسیلی گرُسمان با عنوان “پیکار با سرنوشت” است.

معرفی کتاب بانوی میزبان
از دیگر آثار ترجمه شدۀ این مترجم میتوان به موارد زیر اشاره کرد: گلهای معرفت، اریک امانوئل اشمیت
ژرمینال، امیل زولا
زمین انسانها، آنتوان دو سنت اگزوپری
دایی وانیا، آنتون چخوف
بیابان، آنتون چخوف
میدان ایتالیا، آنتونیو تابوکی
شبهای هند، آنتونیو تابوکی
پرتغال و دیکتاتور آن، آنتونیو دو فیگردو
ما مردم (داستان آمریکا)، لئو هیوبرمن
هائیتی و دیکتاتور آن، برنارد دیدریش و آل برت
تاریخ اجتماعی سیاهان آمریکا، بنجامین براولی
قرن روشنفکری، آلخو کارپانتیه
بیابان تاتارها، دینو بوتزاتی
خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری
سگ سفید، رومن گاری
نیروی پیام، ژان لویی سروان شرایبر
طبل حلبی، گونتر گراس
جنگ و صلح، لئو تولستوی
آناکارنینا، لئو تولستوی
پدر سرگی، لئو تولستوی
مرگ ایوان ایلیچ، لئو تولستوی
ژان دو فلورت و دختر چشمه، مارسل پانیول
اربابها، ماریانو آزوئلا
روزنامه مقاومت، میکیس تئودوراکیس
چشمان بازمانده در گور، میگل آنخل آستوریاس
هنر و اجتماع، هربرت رید
هنر امروز، هربرت رید
ژاپن، هرمان کان
نارتسیس و گلدموند، هرمان هسه
سیدارتها، هرمان هسه
داستان دوست من، هرمان هسه
گورزاد و دیگر قصهها، هرمان هسه
سفر شرق، هرمان هسه
قصهها، هرمان هسه
زندگی و سرنوشت، واسیلی گروسمان
ابلوموف، ایوان گنچاروف
کیفر آتش (برج بابل)، الیاس کانتی
ابله، فیودور داستایوسکی
قمارباز، فیودور داستایوسکی
شیاطین، فیودور داستایوسکی
شبهای روشن، فیودور داستایوسکی
همزاد، فیودور داستایوفسکی
بانوی میزبان، فیودور داستایوسکی
موشها و آدمها، جان استاین بک
زنگبار یا دلیل آخر، آلفرد آندرش
مروارید، جان استاین بک
سعادت زناشویی، لئو تولستوی
رستاخیز ، لئو تولستوی
شیطان، لئو تولستوی
اعتماد خوانندگان ایرانی به شیوهٔ ترجمهٔ او چنان است که هر یک از ترجمههای تازهٔ او از آثار نویسندگان مشهوری چون داستایوفسکی که سالها پیش به فارسی ترجمه شده بودهاند با استقبال خوانندگان آثار ادبی روبهرو میشود.
سروش حبیبی در سال ۱۳۵۶ به آمریکا رفت. او از سال ۱۳۵۸ در فرانسه ساکن است.
معرفی بخشی از کتاب بانوی میزبان
«اُردینُف که دیگر خوب بیدار شده بود، گفت: «چهات است، چهخبر شده؟ کاترینا؟ بگو، عشق من، چهات است؟»
کاترینا، نگاه به زیرافکنده، چهرهٔ برافروختهاش را در سینهٔ او پنهان داشته، بیصدا زار میزد. مدتی دراز همچنان نمیتوانست چیزی بگوید و چنانکه از چیزی سخت ترسیده باشد سراپا میلرزید.
آخر نفس نفس زنان با صدایی آهسته و لحظه ای دیر آواز، گفتند: “نمی دانم، به هیچ وجه یادم نمی آید که چگونه به اینجا رسیدم…” سپس در حالی که کاملاً ناامید شده بودند، چهره خود را با دو دست پوشانده و به روی زمین زانو زدند و سر را میان زانوهایشان پنهان کردند. در این حالت و ناگسسته از ناراحتی، اُردینُف نتوانست که این وضع را تحمل کند و با شتاب او را بلند کرد و در کنار خود قرار داد؛ کهربایی تاریک روی چهره زن جوان را به رنگ گلگونی تغییر داد. چشمان او اشکبار به او الفتی و یا رحمت خواست و لبخندی که با زور بر لب می آورد،
به سختی میتوانست احساس جدیدی که دلش را فراگرفته بود، پوشش دهد. سپس مثل این بود که به ترسناک ترین چیزی که همیشه از آن میترسید، گرفتار شد. دستهایش به سرعت و همزمان او را از واقعیت عقب میانداختند. به سختی میتوانست به چشمانش نگاه کند و پریشان و هراسان به سوالات پی در پی او پاسخ میداد.
اُردینُف میگفت: «خواب بدی دیدی؟ شاید صورت موهومی به نظرت رسیده… هان؟ بگو… شاید او تو را ترسانده… او بیهوش است… حرفهایش هذیان است. شاید در بیهوشی چیزی گفته که تو نباید شنیده باشی… بگو، چیزی شنیدی؟»
کاترینا تلاطم خود را بهزور آرامکنان جواب داد: «نه، من خواب نبودم. اصلا خواب به چشمم نمیآمد… او هم چیزی نمیگفت. فقط یک بار صدایم کرد. من رفتم بالای سرش و صدایش کردم. با او حرف زدم. آنوقت بود که وحشت کردم. بیدار نشد. صدای مرا نمیشنید. حالش هیچ خوب نیست. خدا رحم کند. آنوقت بار غصه بر دلم افتاد، یک غصهٔ سیاه. همهاش دعا میکردم، دعا… دعا… آنوقت به این حال افتادم.»
«بس است دیگر کاترینا، بس است عزیزم، عشقم! این از هول دیشب است…»
«نه، من دیشب هول نکردم…»
«پیش از این هم این جور میشدی؟»
«بله، بعضی وقت ها…» و سراپایش شروع کرد به لرزیدن و خود را باز از وحشت به او میفشرد، مثل یک بچه. میان هقهق زاری میگفت: «میبینی؟ بیخود نیامدم سراغ تو، بیخود نبود که دیگر نمیتوانستم تنها بمانم.» این را گفت و از راه امتنان دستهای او را فشرد و تکرار کرد: «خب، دیگر بس است، تو هم دیگر گریه نکن. چرا برای درد یک نفر دیگر اشک میریزی؟ اشکهایت را نگه دار برای وقت ماتم خودت، وقتی تنها شدی! وقتی تنهایی خواست دلت را بشکند و کسی را نداشتی… بگو ببینم، تا حالا معشوقه نداشتهای؟»»